سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنچه دلم خواست نه آن شد آنچه خدا خواست همان شد:خوش آمدید

اسب اصیل
| نظر بدهید

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ایرا به خود جلب می کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه نشین ثروتمندیپیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.

حتیحاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه نشین تعویض کند. بادیهنشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی منمعاوضه کند، باید به فکر حیله ای باشم. روزی خود را به شکل یک گدا درآورد ودر حالی که تظاهر به بیماری می کرد، در حاشیه جاده ای دراز کشید. او میدانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می کند. همین اتفاق هم افتاد… مرد بادیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مردبیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.

 

مردگدا ناله کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده ام و نمی توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم. مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست،پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. مرد متوجه شد که گولبادیه نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می خواهم چیزی به تو بگویم. بادیه نشین که کنجکاو شده بود کمی دورتر ایستاد. مرد گفت: تو اسب مرادزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یکخواهش مرا برآورده کن: «برای هیچ کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی…»

بادیهنشین تمسخرکنان گفت: چرا باید این کار را انجام دهم؟! مرد گفت: چون ممکناست زمانی بیمار درمانده ای کنار جاده ای افتاده باشد. اگر همه این جریانرا بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد

 




نویسنده : حمید رضا آقایی
تاریخ : چهارشنبه 91 مهر 19
زمان : ساعت 9:17 عصر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir



 

کل بازدید: 145980
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 18
تعداد کل پست ها: 107

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا