سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنچه دلم خواست نه آن شد آنچه خدا خواست همان شد:خوش آمدید

دستمو رها نکن آقا جون
| نظر بدهید

خدا جون انقدردلم تنگ بود که نمی تونستم برات حتی بنویسم. انقدردلم تنگ بود که حرفای

دلم سریع تراز کاغذ می گذشتند و دستام برای نوشتن تمام دلتنگیم یاریم نمی کردند.

 انقدر دلم تنگ بود که هروقت به سختی دستام روی حروف می لغزیدند

 تا کمی ازدلتنگیم کم کنند چشمام دیگه یاری نمی کردند.

انگاری همه چیزو همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هام رو فقط وفقط

 توبشنوی و بدونی. نمی دونم شاید به خاطر این باشه که امسالم لیاقت نداشتم

 دعای عرفه رو توعرفاتت بخونم.

 میگن امشب حاجیا میرسند عرفات. تو چادرا که قدم بزنی صدای مناجات میاد.

یه عده رفتن دور اون تپه قشنگ که اقا دعای عرفه خونده رو گرفتن و طواف عشق میکنند.

 هر کس تو خلوت و تنهایی خودش داره باهات حرف میزنه. میگن اونجا آسمون

نزدیکه نزدیکه، اجابت هست، عشق هست، اشک هست و کسی که می دونی برای حرفهات

گوشی شنوا داره وسینه ای گشاده و رازدار. اونجا ساده می تونی دل بدی.

ساده می تونی عاشق بشی.

 اونا دستاشونو میبرند بالا نگاشون میکنی. یا رب میگن نگاشون میکنی.

سرهاشونو میندازن پایین نگاشون میکنی. نماز میخونند نگاشون میکنی.

شادند و شوق فردا رو دارن نگاشون میکنی. درسته، آوردیشون بهشون لطف کنی .

دنبال بهونه بودی بغلشون کنی. پس ما چی خدا؟

ما چیکار کنیم که دلمون برای آغوش مهربونت تنگ شده.

اشکالی نداره. بازم صبر می کنم. با اینکه جسمم رو نیاوردی ولی دلم اونجاست.

گاهی وقتا به خودم می گم: مگه میشه به اونا نگاه کنی، به مانگاه نکنی؟

 مگه میشه به اونا لطف کنی، به ما نگاه نکنی. قربونت برم. درسته من مثل اونا نیستم

 ولی توکه همون خدایی. همون خدای صحرای عرفات. همون خدای مشعرو منا.

 همون خدای مهربونی که فردا دست رحمتشو رو سر تک تک حاجیا میکشه.

بغلشون میکنه و اشکاشونو پاک میکنه و با لبخند بدرقه شون می کنه.

امیدوارم که به من سر تا پا گناه هم نگاه کنه.

 



نویسنده : حمید رضا آقایی
تاریخ : شنبه 90 فروردین 20
زمان : ساعت 3:18 عصر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir



 

کل بازدید: 145574
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 2
تعداد کل پست ها: 107

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا